سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وصال

پابند عشق

عبد صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد،‌ پدر از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.

 شیخ بسیار تمیز و ساده بود. نوع لباسی که او می پوشید نیمه روحانی بود؛ چیزی شبیه لبّاده ی روحانیون برتن می کرد، عرقچین بر سر می گذاشت و عبا بر دوش می گرفت. شیخ از غذاهای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تاثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. خیاطی یکی از شغل های پسندیده است که لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود. جناب شیخ نیز برای اداره ی زندگی خود، این شغل را برگزیده بود. جالب است که بدانیم خانه ی محقر و ساده ی شیخ کارگاه خیاطی او هم بود.

 

برگرفته از کتاب کیمیای محبت

 

                                                                                                                        

 یکی از برجسته ترین ویژگی های زندگی شیخ خدمت به مردم مستمند و ایثارگری او در عین تنگدستی بود. او بسیار خوش رو و نکته ی مهمی که درحُسن خلق مورد توجه اش بود و دیگران را نیز بدان توصیه می فرمود این بود که: « تواضع و حُسن خلق برای خدا،‌ نه برای جلب مردم به سوی خود و ریاکارانه ». شیخ به سادات خیلی احترام می گذاشت و بارها دیده شده بود که دست و پایشان را می بوسد.

 یکی از ویژگی های بارز ایشان ارادت ویژه به حضرت ولی عصر( ارواحنا فداه ) و انتظار فرج و ظهور آن بزرگوار بود. او می گفت: اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان ( صلوات ا... علیه ) را از خود بیشتر دوست داریم و حال آنکه اینطور نیست، زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشیم باید برای او کار کنیم نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف کند و دل ما را با دل آن وجود مبارک یکی کند.

 اصلی ترین سوال که در ذهن هر کسی ممکن است پیش آید این است که او چگونه به این جایگاه والای انسانی دست یافت؟ راز تحول و نقطه ی عطف در زندگی شیخ ماجرایی است که نقل می کند:

« در ایام جوانی دختری رعنا از بستگان، دلباخته ی من شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت. با خود گفتم: رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند،‌ بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خدا عرضه داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم،‌ تو هم مرا برای خودت تربیت کن. آنگاه دلیرانه در برابر گناه مقاومت کرد و از آلوده شدن به گناه اجتناب ورزید و از آنجا گریز کرد. »

 این کفّ نفس و پرهیز از گناه موجب بصیرت و بینایی او گردید و آنچه دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند او می دید و می شنید. جناب شیخ معتقد بود همان گونه که عاشق از سخن گفتن با معشوق خود لذت می برد، نمازگزار باید از راز و نیاز با خدای خود احساس لذت کند.

 سر انجام در روز 22 شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.

 

                                                                                           برگرفته از کتاب کیمیای محبت



+ نوشته شده در شنبه 89/8/15 ساعت 4:40 صبح توسط سعید نظرات ()

تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ محفوظ می باشد
طراحی شده توسط یاس تم