سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وصال

تنها خدا می ماند و بس ...

گاهی تو زندگی خیلی خسته میشی، انگار از همه چیز و همه کس به هزاران دلیل بریده میشی،حس بدی هست... گاهی هم وقتی یاد خستگی های گذشته ات می کنی لبخند کوچیکی به هزار و یک معنی گوشه لبت می شینه، حس قشنگی هست. یه جورایی انگار خودت رو مسخره می کنی و میگی ای بچه، تو کی می خوای بزرگ بشی... واقعا دوست داشتنی هست...

ولی خب تا زمانی که خسته هستی نمیشه این زیبایی ها رو درک کرد... خسته ام... مخصوصا از اطرافیانم که سخته حتی بهشون بگم دوستانم !

سه چیز در زندگی پایدار نیست: رویاها، موفقیت ها و شانس

سه چیز در زندگی قابل برگشت نیست: زمان، کلمات و موقعیت

سه چیز در زندگی آدم را خراب می کند: دروغ، غرور و عصبانیت

سه چیز انسانها را می سازد: کار سخت، صدق و صفا و تعهد

سه چیز در زندگی خیلی با ارزش است:عشق، اعتماد به نفس و دوستان

سه چیز در زندگی است که نباید از بین برود:آرامش، امید و صداقت



+ نوشته شده در شنبه 89/8/15 ساعت 10:46 عصر توسط سعید نظرات ()

تفاوت خوابیدن زن و مرد و یک نتیجه گیری واقعی!

                           تفاوت خوابیدن زن و مرد و یک نتیجه گیری واقعی!

 

*مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: من خسته ام و دیگه دیروقته، میرم که بخوابم  مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها رامرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد. بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت.

اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال
اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت . بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت.

بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج
را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.

 *باباگفت: فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی و مامان گفت: درست شنیدی دارم میرم.*

 *سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.*

 *پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ، با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ، ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.

 *درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: من میرم بخوابم و  بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد!

 نتیجه گیری:

- مردها همیشه کارهایشان را درست و به موقع انجام می دهند و وقتی تلویزیون نگاه می کنند قبلا کارهای دیگرشان را انجام داده اند. ولی زن ها بسیار بی برنامه و نامرتب هستند. در صورتی که کلی کار نکرده دارند نشسته اند و تلویزیون نگاه می کنند.

- مردها بسیارراستگو هستند. ولی زنها دورغگو هستند و بجای اینکه بگویند من می روم کارهای نکرده ام را انجام بدهم الکی می گویند من میروم بخوابم.



+ نوشته شده در شنبه 89/8/15 ساعت 4:37 عصر توسط سعید نظرات ()

چند گفتار آموزنده

 

افرادی که دائماً دلواپس و نگران فردای خود هستند برای چیزی نگرانند که اصلاً وجود ندارد.((سر ویلیام آسلر))

آرامش حقیقی زمانی به دست می آید که بتوانیم بدترین حادثه و نتیجه را بپذیریم.((لین یوتانک))

برای آدم عاقل هر روز شروع جدیدی برای زندگی است.((نوشته ای از یک روزنامه))

همه چیز را می توان تغییر داد و دگرگون کرد به جز گذشت زمان.((هراکلیوس))



+ نوشته شده در شنبه 89/8/15 ساعت 4:28 عصر توسط سعید نظرات ()

حرف های دم رفتن

یک کاغذ و یک قلم . تنها همین و دیگر هیچ قالیچه کوچک اتاقت رو روی تراس خونه پهن می کنی . پرتوهای خورشید از لب دیوار حیاط دارند فرار می کنند . یک استکان چای داغ را با دو سه حبه قند سفید کنار خودت جا به جا می کنی و بعد « الهی به امید تو »

آنچه از مدرسه ، خیابان ، بازار ، مسجد ، تفریح و ... در طی روز درک کرده ای را روی کاغذ می آوری ، از این طرف و آن طرف ، از فصل گرم اما شیرین تابستانی ، از دغدغه های خودت و هم سالانت ، از برنامه هایی که برای فردا داری ، از تمام ایده ها و آرمان ها و شاید هم از خاطرات روزهای سپری شده ات که دوست داری همه بخوانند ... این همه حروف رو کنار هم می چینی تا جملات کم نظیر زندگیت به گوش تمام هم سالانت برسه و دیگر هیچ ، جز بوی خوش اقاقیا .



+ نوشته شده در شنبه 89/8/15 ساعت 4:59 صبح توسط سعید نظرات ()

تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ محفوظ می باشد
طراحی شده توسط یاس تم